ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
شخصیت عظیم و گسترده امیرالمؤمنین علی علیه السلام وسیعتر و متنوعتر از اینست که یک فرد بتواند در همه جوانب و نواحی آن وارد شود و توسن اندیشه را به جولان آورد . برای یک فرد حداکثری که میسر است اینست که یک یا چند ناحیه معین و محدود را برای مطالعه و بررسی انتخاب کند و به همان قناعت ورزد . یکی از جوانب و نواحی وجود این شخصیت عظیم ، ناحیه تأثیر او بر روی انسانها به شکل مثبت یا منفی است و به عبارت دیگر " جاذبه و دافعه " نیرومند او است که هنوز هم نقش فعال خود را ایفا مینماید و در اینکتاب درباره اش گفتگو شده است . شخصیت افراد از نظر عکس العمل سازی در روحها و جانها یکسان نیست . به هر نسبت که شخصیت حقیرتر است کمتر خاطرها را به خود مشغول میدارد و در دلها هیجان و موج ایجاد میکند و هر چه عظیمتر و پرنیروتر است خاطرهانگیزتر و عکس العمل سازتر است ، خواه عکس العمل موافق یا مخالف .شخصیتهای خاطره انگیز و عکس العمل ساز ، زیاد بر سر زبانها میافتند ، موضوع مشاجرهها و مجادلهها قرار میگیرند ، سوژه شعر و نقاشی و هنرهای دیگر واقع میشوند ، قهرمان داستانها و نوشتهها میگردند . اینها همه چیزهائی است که در مورد علی علیه السلام به حد اعلی وجود دارد و او در این جهت بی رقیب و یا بسیار کم رقیب است . گویند محمد بن شهرآشوب مازندرانی که از اکابر علمای امامیه در قرن هفتم است ، هنگامی که کتاب معروف " مناقب " را تألیف میکرد، هزار کتاب به نام مناقب که همه درباره علی علیه السلام نوشته شده بود در کتابخانه خویش داشت . این یک نمونه میرساند که شخصیت والای مولی در طول تاریخ چه قدر خاطرها را مشغول میداشته است .
امتیاز اساسی علی علیه السلام و سایر مردانی که از پرتو حق روشن بودهاند اینست که علاوه بر مشغول داشتن خاطرها و سرگرم کردن اندیشهها ، به دلها و روحها نور و حرارت و عشق و نشاط و ایمان و استحکام میبخشند . فیلسوفانی مانند سقراط و افلاطون و ارسطو و بوعلی و دکارت نیز قهرمان تسخیر اندیشهها و سرگرم کردن خاطرها هستند . رهبران انقلابهای اجتماعی ، مخصوصا در دو قرن اخیر ، علاوه بر این ، نوعی تعصب در پیروان خود به وجود آوردند . مشایخ عرفان پیروان خویش را احیانا آنچنان وارد مرحله " تسلیم " میکنند که اگر پیر مغان اشارت کند سجاده به میرنگین مینمایند . اما در هیچکدام از آنها گرمی و حرارت توأم با نرمی و لطافت و صفا و رقتی که در پیروان علی ، تاریخ نشان میدهد نمی بینیم . اگر صفویه از دراویش لشکری جرار و مجاهدانی کارآمد ساختند با نام علی کردند نه با نام خودشان حسن و زیبائی معنوی که محبت و خلوص ایجاد میکند از یک مقوله است وسیادت و منفعت و مصلحت زندگی که کالای رهبران اجتماعی ، و یا عقل و فلسفه که کالای فیلسوف است ، و یا اثبات سلطه و اقتدار که کالای عارف است از مقوله های دیگر .
معروف است که یکی از شاگردان بوعلی سینا به استاد میگفت اگر تو با این فهم و هوش خارق العاده مدعی نبوت شوی مردم به تو میگروند و بوعلی سکوت کرد . تا در سفری در فصل زمستان که باهم بودند سحرگاه بوعلی از خواب بیدار شد و شاگرد را بیدار کرد و گفت تشنهام قدری آب بیاور . شاگرد تعلل کرد و شروع کرد به عذر تراشیدن . هر چه بوعلی اصرار کرد شاگرد حاضر نشد در آن زمستان سرد بستر گرم را ترک کند . در همین وقت فریاد مؤذن از بالای مأذنه بلند شد که الله اکبر ، اشهد ان لا اله الا الله ، اشهد ان محمدا رسول الله . بوعلی فرصت را مناسب دید که جواب شاگرد را بدهد گفت تو که مدعی بودی اگر من ادعای پیغمبری کنم مردم ایمان خواهند آورد اکنون ببین فرمان حضوری من به تو که سالها شاگرد من بودهای و از درس من بهره بردهای آنقدر نفوذ ندارد که لحظهای بستر گرم را ترک کنی و آبی به من بدهی . اما این مرد مؤذن پس از چهارصد سال فرمان پیغمبر را اطاعت کرده از بستر گرم خارج شده و رفته بر روی این بلندی و به وحدانیت خدا و رسالت او گواهی میدهد . ببین تفاوت ره از کجا است تا به کجا . آری فیلسوفان شاگرد میسازند نه پیرو ، رهبران اجتماعی پیروان متعصب میسازند نه انسانهای مهذب ، اقطاب و مشایخ عرفان ارباب تسلیم میسازند نه مؤمن مجاهد فعال . در علی هم خاصیت فیلسوف است و هم خاصیت رهبر انقلابی و هم خاصیت پیر طریقت و هم خاصیتی از نوع خاصیت پیامبران . مکتب او هم مکتب عقل و اندیشه است و هم مکتب ثوره و انقلاب و هم مکتب تسلیم و انضباط و هم مکتب حسن و زیبائی و جذبه و حرکت . علی علیه السلام پیش از آنکه امام عادل برای دیگران باشد و درباره دیگران به عدل رفتار کند ، خود شخصا موجودی متعادل و متوازن بود . کمالات انسانیت را باهم جمع کرده بود . هم اندیشهای عمیق و دور رس داشت و هم عواطفی رقیق و سرشار . کمال جسم و کمال روح را توأم داشت . شب ، هنگام عبادت از ماسوی میبرید و روز ، در متن اجتماع فعالیت میکرد . روزها چشم انسانها مواسات و از خود گذشتگیهای او را میدید و گوشهایشان پند و اندرزها و گفتارهای حکیمانه اش را میشنید و شب چشم ستارگان اشکهای عابدانهاش را میدید و گوش آسمان مناجاتهای عاشقانهاش را میشنید . هم مفتی بود و هم حکیم . هم عارف بود و هم رهبر اجتماعی . هم زاهد بود و هم سرباز . هم قاضی بود و هم کارگر . هم خطیب بود و هم نویسنده . بالاخره به تمام معنی یک انسان کامل بود با همه زیبائیهایش . کتاب حاضر مجموعهای است از چهار سخنرانی که در روزهای 18 تا 21 ماه مبارک رمضان سال 1388 در حسینیه ارشاد ایراد شده است . این کتاب مشتمل است بر یک مقدمه و دو بخش . در مقدمه کلیاتی درباره جذب و دفع به طور عموم و جاذبه و دافعه انسانها به طور خصوص بحث شده است . در بخش اول جاذبه علی علیه السلام که همواره دلهائی را به سوی خود کشیده و میکشد و فلسفه آن و فائده و اثر آن ، موضوع بحث قرار گرفته است . در بخش دوم دافعه نیرومند آن حضرت که چگونه عناصری را به سختی طرد میکرد و دور میانداخت توضیح و تشریح شده است . ثابت شده که علی علیه السلام دو نیروئی بوده است و هر کس که بخواهد در مکتب او پرورش یابد باید دو نیروئی باشد . نظر به اینکه دو نیروئی بودن به تنهائی کافی نیست که معرف مکتب علی باشد . در این کتاب کوشش شده تا حد امکان نشان داده شود که جاذبه علی افرادی از چه طراز را جذب میکرد و دافعه او چه سنخ افرادی را طرد مینمود ؟ ای بسا برخی از ما که مدعی پیروی مکتب او هستیم آنان را که علی جذب میکند دفع کنیم و آنان را که او دفع میکرد جذب کنیم . در قسمت دافعه علی به بحث درباره خوارج اکتفا شده است و حال آنکه طبقات دیگری نیز هستند که مشمول دافعه علی میباشند . شاید در وقت دیگر ، و لااقل چاپ دیگر این کتاب ، این نقص مانند سایر نواقص کتاب جبران شود . زحمات اصلاح و تکمیل سخنرانیها را فاضل بلند قدر جناب آقای فتح الله امیدی متحمل شدهاند . نیمی از کتاب به قلم معظم له است که پس از استخراج از نوارهای ضبط صوت ، از نو به قلم خود نوشته و احیانا اصلاح و یا تکمیل کردهاند . نیم دیگر آن تقریر لفظی خود اینجانب است و یا احیانا بعد از اصلاح معظم له به قلم خود چیزهائی اضافه کردهام . امیدوارم مجموعا اثر مفید و آموزندهای باشد . از خداوند متعال مسئلت داریم که ما را از متابعان واقعی علی علیه السلام قرار دهد .
بسم الله الرحمن الرحیم
" « و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و یقیمون الصلوش و یؤتون الزکاش و یطیعون الله و رسوله ، أولئک سیرحمهم الله ، ان الله عزیز حکیم »" سوره توبه ، آیه 71 « المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض یأمرون بالمنکر و ینهون عن المعروف »" سوره توبه ، آیه 67
مقدمه
قانون جذب و دفع
جاذبه و دافعه در جهان انسان اختلافات انسانها در جذب و دفع علی ، شخصیت دو نیروئی
قانون جذب و دفع :
قانون " جذب و دفع " یک قانون عمومی است که بر سرتاسر نظام آفرینش حکومت میکند . از نظر جوامع علمی امروز بشر مسلم است که هیچ ذرهای از ذرات جهان هستی از دائره حکومت جاذبه عمومی خارج نبوده و همه محکوم آنند . از بزرگترین اجسام و اجرام عالم تا کوچکترین ذرات آن دارای این نیروی مرموز به نام نیروی جاذبه هستند و هم به نحوی تحت تأثیر آن میباشند .بشر دورانهای باستان به جاذبه عمومی جهان پی نبرده بود و لیکن به وجود جاذبه در برخی اجسام پی برده بود و بعضی از اشیاء را سمبل آن میدانست ، چون مغناطیس و کهربا . تازه ، ارتباط جاذبی آنها را نسبت به همه چیز نمیدانست بلکه به یک ارتباط خاصی رسیده بود ، ارتباط مغناطیس و آهن ، کهربا و کاه .ذره ذره کاندر این ارض و سماست جنس خود را همچو کاه و کهرباست از اینها که بگذریم نیروی جاذبه را در مورد سایر جمادات نمیگفتند و فقط درباره زمین که چرا در وسط افلاک وقوف کرده است سخنی داشتند .معتقد بودند که زمین در وسط آسمان معلق است و جاذبه از هر طرف آنرا میکشد و چون این کشش از همه جوانب است قهرا در وسط ایستاده و به هیچ طرف متمایل نمیگردد . بعضی معتقد بودند که آسمان ، زمین را جذب نمیکند بلکه آن را دفع میکند ، و چون نیروی وارد بر زمین از همه جوانب متساوی است در نتیجه زمین در نقطه خاصی قرار گرفته و تغییر مکان نمیدهد . در نباتات و حیوانات نیز همه قائل به قوه جاذبه و دافعه بودهاند ، به این معنی که آنها را دارای سه قوه اصلی : غاذیه ، نامیه و مولده میدانستند و برای قوه غاذیه چند قوه فرعی قائل بودند : جاذبه ، دافعه ، هاضمه و ماسکه . و میگفتند در معده نیروی جذبی است که غذا را به سوی خود میکشد و احیانا هم آنجا که غذا را مناسب نیابد دفع میکند ( 1 ) و همچنینمیگفتند در کبد نیروی جذبی است که آب را به سوی خود جذب میکند . معده نان را میکشد تا مستقر میکشد مر آب را تف جگر جاذبه و دافعه در جهان انسان :در اینجا غرض از جذب و دفع ، جذب و دفعهای جنسی نیست اگر چه آن نیز خود نوع خاصی از جذب و دفع است اما با بحث ما ارتباط ندارد و خود موضوعی مستقل است . بلکه مراد آن جذب و دفعهائی است که در میان افراد انسان در صحنه حیات اجتماعی وجود دارد . در جامعه انسانی نیز برخی همکاریها است که بر اساس اشتراک منافع است . البته اینها نیز از بحث ما خارج است . قسمت عمدهای از دوستیها و رفاقتها ، و یا دشمنیها و کینه توزیها ، همه
مظاهری از جذب و دفع انسانی است . این جذب و دفعها براساس سنخیت و مشابهت و یا ضدیت و منافرت پیریزی شده است ( 1 ) و در حقیقت علت اساسی جذب و دفع را باید در سنخیت و تضاد جستجو کرد ، همچنانکه از نظر بحثهای فلسفی مسلم است که : السنخیة علة الانضمام . گاهی دو نفر انسان یکدیگر را جذب میکنند و دلشان میخواهد با یکدیگر دوست و رفیق باشند . این رمزی دارد و رمزش جز سنخیت نیست . این دو نفر تا در بینشان مشابهتی نباشد همدیگر را جذب نمیکنند و متمایل به دوستی با یکدیگر نخواهند شد و به طور کلی نزدیکی هر دو موجود دلیل بر یک نحو مشابهت و سنخیتی است در بین آنها .در مثنوی ، دفتر دوم داستان شیرینی را آورده است :حکیمی زاغی را دید که با لک لکی طرح دوستی ریخته با هم مینشینند و باهم پرواز میکنند ! دو مرغ از دو نوع . زاغ نه قیافهاش و نه رنگش ، با لک لک شباهتی ندارد . تعجب کرد که زاغ با لک لک چرا ؟ ! نزدیک آنهارفت و دقت کرد دید هر دوتا لنگند .
آن حکیمی گفت دیدم هم تکی
در بیابان زاغ را با لک لکی
در عجب ماندم ، بجستم حالشان
تا چه قدر مشترک یابم نشان
چون شدم نزدیک و من حیران و دنگ
خود بدیدم هر دوان بودند لنگ
این یک پائی بودن ، دو نوع حیوان بیگانه را باهم انس داد . انسانها نیز هیچگاه بدون جهت با یکدیگر رفیق و دوست نمیشوند کما اینکه هیچوقت بدون جهت با یکدیگر دشمن نمیشوند .به عقیده بعضی ریشه اصلی این جذب و دفعها نیاز و رفع نیاز است . انسان موجودی نیازمند است و ذاتا محتاج آفریده شده ، با فعالیتهای پیگیر خویش میکوشد تا خلاءهای خود را پر کند و حوائجش را برآورد و این نیز امکان پذیر نیست بجز اینکه به دستهای بپیوندد و از جمعیتی رشته پیوند را بگسلد تا بدینوسیله از دستهای بهره گیرد و از زیان دسته دیگر خود را برهاند و ما هیچ گرایش و یا انزجاری را در وی نمیبینیم مگر اینکه از شعور استخدامی او نضجگرفته است . و روی این حساب ، مصالح حیاتی و ساختمان فطری ، انسان را جاذب و دافع پرورده است تا با آنچه در آن خیری احساس میکند بجوشد و آنچه را با اهداف خویش منافر میبیند از خود دور کند و در مقابل آنچه غیر از اینهاست که نه منشأ بهرهای هستند و نه زیانبارند بیاحساس باشد ، و در حقیقت جذب و دفع دورکن اساسی زندگی بشرند و به همان مقداری که از آنها کاسته شود در نظام زندگیش خلل جایگزین میگردد و بالاخره آنکه قدرتپر کردن خلاءها را دارد دیگران را به خود جذب میکند و آنکه نه تنها خلاءی را پر نمیکند بلکه بر خلاءها میافزاید انسانها را از خود طرد میکند و بیتفاوتها هم همچوسنگی در کناریاختلاف انسانها در جذب و دفع :افراد از لحاظ جاذبه و دافعه نسبت به افراد دیگر انسان ، یکسان نیستند بلکه به طبقات مختلفی تقسیم میشوند :
1 - افرادی که نه جاذبه دارند و نه دافعه ، نه کسی آنها را دوست و نه کسی دشمن دارد ، نه عشق و علاقه و ارادت را بر میانگیزند و نه عداوت و حسادت و کینه و نفرت کسی را ، بیتفاوت در بین مردم راه میروند مثل این است که یک سنگ در میان مردم راه برود . این ، یک موجود ساقط و بیاثر است . آدمی که هیچگونه نقطه مثبتی در او وجود ندارد ( مقصود از مثبت تنها جهت فضیلت نیست ، بلکه شقاوتها نیز در اینجا مقصود است ) نه از نظر فضیلت و نه از نظر رذیلت ، حیوانی است غذائی میخورد و خوابی میرود و در میان مردم میگردد همچون گوسفندی که نه دوست کسی است و نه دشمن کسی ، و اگر هم به او رسیدگی کنند و آب و علفش دهند برای این است که در موقع از گوشتش استفاده کنند . او نه موج موافق ایجاد میکند و نه موج مخالف . اینها یک دسته هستند : موجودات بیارزش و انسانهای پوچ و تهی ، زیر انسان نیاز دارد که دوست بدارد و او را دوست بدارند و هم میتوانیم بگوئیم نیاز دارد که دشمن بدارد و او را دشمن بدارند .
2 - مردمی که جاذبه دارند اما دافعه ندارند ، با همه میجوشند و گرم میگیرند و همه مردم از همه طبقات را مرید خود میکنند ، در زندگی همه کس آنها را دوست دارد و کسی منکر آنان نیست ، وقتی هم که بمیرند مسلمان با زمزمشان میشوید و هندو بدن آنها را میسوزاند . چنان با نیک و بد خوکن که بعد از مردنت عرفی مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند بنا به دستور این شاعر ، در جامعهای که نیمی از آن مسلمان است و به جنازه مرده احترام میکند و آن را غسل میدهد و گاهی برای احترام بیشتر با آب مقدس زمزم غسل میدهند ، و نیمی هندو که مرده را میسوزانند و خاکسترش را بر باد میدهند ، در چنین جامعهای آنچنان زندگی کن که مسلمان تو را از خود بداند و بخواهد ترا پس از مرگ با آب زمزم و هندو نیز تو را از خویش بداند و بخواهد پس از مرگ تو را بسوزاند . غالبا خیال میکنند که حسن خلق و لطف معاشرت و به اصطلاح امروز " اجتماعی بودن " همین است که انسان همه را با خود دوست کند . اما این برای انسان هدفدار و مسلکی که فکر و ایدهای را در اجتماع تعقیب میکند و درباره منفعت خودش نمیاندیشد میسر نیست . چنین انسانی خواه ناخواه یک رو و قاطع و صریح است مگر آنکه منافق و دورو باشد . زیرا همه مردم یک جور فکر نمی کنند و یک جور احساس ندارند و پسندهای همه یکنواخت نیست . در بین مردم دادگر هست ، ستمگر هم هست ، خوب هست ، بد هم هست . اجتماع منصف دارد ، متعدی دارد ، عادل دارد ، فاسق دارد ، و آنها همه نمیتوانند یک نفر آدم را که هدفی را به طور جدی تعقیب میکند و خواه ناخواه با منافع بعضی از آنها تصادم پیدا میکند دوست داشته باشند . تنها کسی موفق میشود دوستی طبقات مختلف و صاحبان ایدههای مختلف را جلب کند که متظاهر و دروغگو باشد و با هر کسی مطابق میلش بگوید و بنمایاند . اما اگر انسان یک رو باشد و مسلکی ، قهرا یک عدهای با او دوست میشوند و یک عدهای نیز دشمن . عدهای که با او در یک را هند به سوی او کشیده میشوند و گروهی که در راهی مخالف آن راه میروند او را طرد میکنند و با او میستیزند .
بعضی از مسیحیان که خود را و کیش خود را مبشر محبت معرفی میکنند ، ادعای آنها اینست که انسان کامل فقط محبت دارد و بس ، پس فقط جاذبه دارد و بس ، و شاید برخی هندوها نیزاین چنین ادعائی را داشته باشند . در فلسفه هندی و مسیحی از جمله مطالبی که بسیار به چشم میخورد محبت است . آنها میگویند باید به همه چیز علاقه ورزید و ابراز محبت کرد و وقتی که ما همه را دوست داشتیم چه مانعی دارد که همه نیز ما را دوست بدارند ، بدها هم ما را دوست بدارند چون از ما محبت دیدهاند . اما این آقایان باید بدانند تنها اهل محبت بودن کافی نیست ، اهل مسلک هم باید بود و به قول گاندی در " اینست مذهب من " محبت باید با حقیقت توأم باشد و اگر با حقیقت توأم بود باید مسلکی بود و مسلکی بودن خواه ناخواه دشمن ساز است و در حقیقت دافعهای است که عدهای را به مبارزه بر میانگیزد و عدهای را طرد میکند . اسلام نیز قانون محبت است . قرآن ، پیغمبر اکرم را رحمة للعالمین معرفی میکند :
« و ما ارسلناک الا رحمة للعالمین »( 1 ) .
نفرستادیم تو را مگر که مهر و رحمتی باشی برای جهانیان . یعنی نسبت به خطرناکترین دشمنانت نیز رحمت باشی و به آنان محبت کنی ( 2 ) .
اما محبتی که قرآن دستور میدهد آن نیست که با هر کسی مطابق میل و خوشایند او عمل کنیم ، با او طوری رفتار کنیم که او خوشش بیاید و لزوما به سوی ما کشیده شود . محبت این نیست که هر کسی را در تمایلاتش آزاد بگذاریم و یا تمایلات او را امضاء کنیم . این محبت نیست بلکه نفاق و دوروئی است . محبت آنست که با حقیقت توأم باشد . محبت خیر رساندن است و احیانا خیر رساندنها به شکلی است که علاقه و محبت طرف را جلب نمیکند . چه بسا افرادی که انسان از این رهگذر به آنها علاقه میورزد و آنها چون این محبتها را با تمایلات خویش مخالف میبینند بجای قدردانی دشمنی میکنند . به علاوه و محبت منطقی و عاقلانه آنست که خیر و مصلحت جامعه بشریت در آن باشد نه خیر یک فرد و یا یک دسته بالخصوص . بسا خیر رساندنها و محبت کردنها به افراد که عین شر رساندن و دشمنی کردن با اجتماع است . در تاریخ مصلحین بزرگ ، بسیار میبینیم که برای اصلاح شؤون اجتماعی مردم میکوشیدند و رنجها را به خود هموار میساختند اما در عوض جز کینه و آزار از مردم جوابی نمیدیدند . پس اینچنین نیست که در همه جا محبت ، جاذبه باشد بلکه گاهی محبت به صورت دافعهای بزرگ جلوه میکند که جمعیتهائی را علیه انسان متشکل میسازد .
عبدالرحمن بن ملجم مرادی از سختترین دشمنان علی بود . علی خوب میدانست که این مرد برای او دشمنی بسیار خطرناک است . دیگران هم گاهی میگفتند که آدم خطرناکی است ، کلکش را بکن . اما علی میگفت قصاص قبل از جنایت بکنم ؟ ! اگر او قاتل من است من قاتل خودم را نمیتوانم بکشم . او قاتل من است نه من قاتل او ، و درباره او بود که علی گفت :
« ارید حیاته و یرید قتلی » ( 1 ) .
من میخواهم او زنده بماند و سعادت او را دوست دارم اما او میخواهد مرا بکشد . من به او محبت و علاقه دارم اما او با من دشمن است و کینه میورزد .
و ثالثا محبت تنها داروی علاج بشریت نیست . در مذاقها و مزاجهائی خشونت نیز ضرورت دارد و مبارزه و دفع و طرد لازم است . اسلام هم دین جذب و محبت است و هم دین دفع و نقمت ( 2 ) .
3 - مردمی که دافعه دارند اما جاذبه ندارند ، دشمن سازند اما دوست ساز نیستند . اینها نیز افراد ناقصی هستند ، و این دلیل بر اینست که فاقد خصائل مثبت انسانی میباشند زیرا اگر از خصائل انسانی بهرهمند بودند گروهی و لو عده قلیلی طرفدار و علاقهمند داشتند ، زیرا در میان مردم همواره آدم خوب وجود دارد هر چند عددشان کم باشد . اگر همه مردم باطل و ستم پیشه بودند این دشمنیها دلیل حقیقت و عدالت بود اما هیچوقت همه مردم بد نیستند همچنانکه در هیچ زمانی همه مردم خوب نیستند . قهرا کسی که همه دشمن او هستند خرابی از ناحیه خود اوست و الا چگونه ممکن است در روح انسان خوبیها وجود داشته باشد و هیچ دوستی نداشته
باشد . اینگونه اشخاص در وجودشان جهات مثبت وجود ندارد حتی در جهات شقاوت . وجود اینها سر تا سر تلخ است و برای همه هم تلخ است . چیزی که لااقل برای بعضیها شیرین باشد [ در اینها ] وجود ندارد .
علی ( ع ) میفرماید :
« اعجز الناس من عجز عن اکتساب الاخوان ، و اعجز منه من ضیع من ظفر به منهم » ( 1 ) .
" ناتوانترین مردم کسی است که از دوست یافتن ناتوان باشد و از آن ناتوانتر آنکه دوستان را از دست بدهد و تنها بماند " .
4 - مردمی که هم جاذبه دارند و هم دافعه . انسانهای با مسلک که در راه عقیده و مسلک خود فعالیت میکنند ، گروههائی را به سوی خود میکشند ، در دلهائی به عنوان محبوب و مراد جای میگیرند و گروههائی را هم از خود دفع میکنند و میرانند ، هم دوست سازند و هم دشمن ساز ، هم موافق پرور و هم مخالف پرور .
اینها نیز چند گونهاند ، زیرا گاهی جاذبه و دافعه هر دو قوی است و گاهی هر دو ضعیف و گاهی با تفاوت . افراد با شخصیت آنهائی هستند که جاذبه و دافعه شان هر دو قوی باشد ، و این بستگی دارد به اینکه پایگاههای مثبت و پایگاههای منفی در روح آنها چه اندازه نیرومند باشد . البته قوت نیز مراتب دارد ، تا میرسد به جائی که دوستان مجذوب ، جان را فدا میکنند و در راه او از خود میگذرند و دشمنان هم آنقدر سرسخت میشوند که جان خود را در این راه از کف میدهند و تا آنجا قوت میگیرند که حتی بعد از مرگ قرنها جذب و دفعشان در روحها کارگر واقع میشود و سطح وسیعی را اشغال میکند . و این جذب و دفعهای سه بعدی از مختصات اولیاء است همچنانکه دعوتهای سه بعدی مخصوص سلسله پیامبران است ( 1 ) .
از طرفی باید دید چه عناصری را جذب و چه عناصری را دفع میکنند . مثلا گاهی عنصر دانا را جذب و عنصر نادان را دفع [ میکنند ] و گاهی بر عکس است . گاهی عناصر شریف و نجیب را جذب و عناصر پلید و خبیث را دفع [ میکنند ] و گاهی برعکس است . لهذا دوستان و دشمنان ، مجذوبین و مطرودین هر کسی دلیل قاطعی بر ماهیت اوست . صرف جاذبه و دافعه داشتن و حتی قوی بودن جاذبه و دافعه برای اینکه شخصیت شخص قابل ستایش باشد کافی نیست بلکه دلیل اصل شخصیت است ، و شخصیت هیچکس دلیل خوبی او نیست . تمام رهبران و لیدرهای جهان حتی جنایتکاران حرفهای از قبیل چنگیز و حجاج و معاویه ، افرادی بودهاند که هم جاذبه داشتهاند و هم دافعه . تا در روح کسی نقاط مثبت نباشد هیچگاه نمیتواند هزاران نفر سپاهی را مطیع خویش سازد و مقهور اراده خود گرداند . تا کسی قدرت رهبری نداشته باشد نمیتواند مردمی را اینچنین به دور خویش گرد آورد . نادرشاه یکی از این افراد است . چقدر سرها بریده و چقدر چشمها را از حدقهها بیرون آورده است اما شخصیتش فوق العاده نیرومند است . از ایران شکست خورده و غارت زده اواخر عهد صفوی ، لشکری گران به وجود آورد و همچون مغناطیس که برادهها ی آهن را جذب میکند ، مردان جنگی را به گرد خویش جمع کرد که نه تنها ایران را از بیگانگان نجات بخشید بلکه تا اقصی نقاط هندوستان براند و سرزمینهای جدیدی را در سلطه حکومت ایرانی درآورد .
بنابر این هر شخصیتی هم سنخ خود را جذب میکند و غیر هم سنخ را از خود دور میسا زد . شخصیت عدالت و شرف عناصر خیر خواه و عدالتجو را به سوی خویش جذب میکند و هواپرستها و پول پرستها و منافقها را از خویش طرد میکند . شخصیت جنایت ، جانیان را به دور خویش جمع میکند و نیکان را از خود دفع میکند . و همچنانکه اشاره کردیم تفاوت دیگر در مقدار نیروی جذب است . همچنانکه درباره جاذبه نیوتن میگویند به تناسب جرم جسم و کمتر بودن فاصله ، میزان کشش و جذب بیشتر میشود ، در انسانها قدرت جاذبه و فشار وارد از ناحیه شخص صاحب جاذبه متفاوت است .
علی شخصیت دو نیروئی
علی از مردانی است که هم جاذبه دارد و هم دافعه ، و جاذبه و دافعه او سخت نیرومند است . شاید در تمام قرون و اعصار ، جاذبه و دافعهای به نیرومندی جاذبه و دافعه علی پیدا نکنیم . دوستانی دارد عجیب ، تاریخی ، فداکار ، با گذشت ، از عشق او همچون شعلههائی از خرمنی آتش ، سوزان و پر فروغاند ، جان دادن در راه او را آرمان و افتخار میشمارند و در دوستی
او همه چیز را فراموش کردهاند . از مرگ علی سالیان بلکه قرونی گذشت اما این جاذبه همچنان پرتو میافکند و چشمها را به سوی خویش خیره میسازد در دوران زندگیش عناصر شریف و نجیب ، خدا پرستانی فداکار و بیطمع ، مردمی با گذشت و مهربان ، عادل و خدمتگزار خلق گرد محور وجودش چرخیدند که هر کدام تاریخچهای آموزنده دارند و پس از مرگش در دوران خلافت معاویه و امویان جمعیتهای زیادی به جرم دوستی او در سختترین شکنجهها قرار گرفتند اما قدمی را در دوستی و عشق علی کوتاه نیامدند و تا پای جان ایستادند سایر شخصیتهای جهان با مرگشان همه چیزها میمیرد و با جسمشان در زیر خاکها پنهان میگردد اما مردان حقیقت خود میمیرند ولی مکتب و عشقها که بر میانگیزند با گذشت قرون تابنده تر میگردد .
ما در تاریخ میخوانیم که سالها بلکه قرنها پس از مرگ علی افرادی با جان از ناوک دشمنانش استقبال میکنند . از جمله مجذوبین و شیفتگان علی ، میثم تمار را میبینیم که بیست سال پس از شهادت مولی بر سر چوبه دار از علی و فضائل و سجایای انسانی او سخن میگوید . در آن ایامی که سرتاسر مملکت اسلامی در خفقان فرو رفته ، تمام آزادیها کشته شده و نفسها در سینه زندانی شده است و سکوتی مرگبار همچون غبار مرگ بر چهرهها نشسته است ، او از بالای دار فریاد بر میآورد که بیائید از علی برایتان بگویم . مردم از اطراف برای شنیدن سخنان میثم هجوم آوردند . حکومت قدارهبند اموی که منافع خود را در خطر میبیند دستور میدهد که بر دهانش لجام زدند و پس از چند روزی هم به حیاتش خاتمه دادند . تاریخ از این قبیل شیفتگان برای علی بسیار سراغ دارد . این جذبهها اختصاصی به عصری دون عصری ندارد . در تمام اعصار جلوههائی از آن جذبههای نیرومند میبینیم که سخت کارگر افتاده است .
مردی است به نام ابن سکیت . از علما و بزرگان ادب عربی است و هنوز هم در ردیف صاحبنظران زبان عرب مانند سیبویه و دیگران نامش برده میشود این مرد در دوران خلافت متوکل عباسی میزیسته - در حدود دویست سال بعد از شهادت علی - در دستگاه متوکل متهم بود که شیعه است اما چون بسیار فاضل و برجسته بود متوکل او را به عنوان معلم فرزندانش انتخاب کرد . یک روز که بچههای متوکل به حضورش آمدند و ابن سکیت هم حاضر بود و ظاهرا در آن روز امتحانی هم از آنها به عمل آمده بود و خوب از عهده برآمده بودند متوکل ضمن اظهار رضایت از ابن سکیت و شاید [ به خاطر ] سابقه ذهنی که از او داشت که شنیده بود تمایل به تشیع دارد ، از ابن سکیت پرسید این دوتا ( دو فرزندش ) پیش تو محبوبترند یا حسن و حسین فرزندان علی ؟ ابن سکیت از این جمله و از این مقایسه سخت برآشفت . خونش به جوش آمد . با خود گفت کار این مرد مغرور به جائی رسیده است که فرزندان خود را با حسن و حسین مقایسه میکند ! این تقصیر من است که تعلیم آنها را بر عهده گرفتهام . در جواب متوکل گفت : به خدا قسم قنبر غلام علی به مراتب از این دوتا و از پدرشان نزد من محبوتر است " . متوکل فی المجلس دستور داد زبان ابن سکیت را از پشت گردنش درآورند . تاریخ افراد سر از پا نشناخته زیادی را میشناسد که بیاختیار جان خود را در راه مهر علی فدا کردهاند . این جاذبه را در کجا میتوان یافت ؟ گمان نمیرود در جهان نظیری داشته باشد . علی به همین شدت دشمنان سرسخت دارد ، دشمنانی که از نام او به خود می پیچیدند . علی از صورت یک فرد بیرون است و به صورت یک مکتب موجود است ، و به همین جهت گروهی را به سوی خود میکشد و گروهی را از خود طرد مینماید . آری علی شخصیت دو نیروئی است .
بخش اول نیروی جاذبه علی علیه السلام
جاذبه های نیرومند
آثار محبت
حصار شکنی
محبت اولیاء
نیروی محبت در اجتماع
محبت اولیاء ، بهترین وسیله تهذیب اخلاق
نمونههائی از تاریخ اسلام
نقش نیروی محبت در پیشرفت اسلام
حب علی در قرآن و سنت
رمز دوستی علی
جاذبههای نیرومند
در مقدمه جلد اول " خاتم پیامبران " درباره " دعوتها " چنین میخوانیم :دعوتهائی که در میان بشر پدید آمده ، همه یکسان نبوده و شعاع تأثیر آنها یکنواخت نیست .
بعضی از دعوتها و سیستمهای فکری یک بعدی است و در یک سو پیش رفته است . در زمان پیدایشش قشر وسیعی را فرا گرفته ، میلیونها جمعیت پیرو پیدا کرده است اما بعد از زمان خویش دیگر بساط هستیش برچیده شده و به دست فراموشی سپرده شده است . و بعضی دو بعدی است . شعاعشان در دو سو پیش رفته است . همچنانکه قشر وسیعی را فرا گرفته ، در زمانها نیز پیشروی کرده . برد آن تنها در بعد مکانی نبوده است ، بعد زمان را نیز فرا گرفته است .و بعضی دیگر در ابعاد گوناگون پیشروی کردهاند . هم سطح وسیعی از جمعیتهای بشر را فرا گرفته و تحت نفوذ خویش قرار دادهاند و در هر قارهای از قارهها اثر نفوذ آنها را میبینیم ، و هم بعد زمان را فرا گرفته یعنی مخصوص یک زمان و یک عصر نبوده ، قرنهای متمادی در کمال اقتدار حکومت کردهاند ، و هم تا اعماق روح بشر ریشه دوانده و سر ضمیر افراد را در اختیار قرار داده و بر عمق قلبها حکومت کرده و زمام احساسها را در دست گرفتهاند . اینگونه دعوتهای سه بعدی مخصوص سلسله پیامبران است . کدام مکتب فکری و فلسفی را میتوان پیدا کرد که مانند ادیان بزرگ جهان ، بر صدها میلیون نفر ، در مدت سی قرن و بیست قرن و حداقل چهارده قرن حکومت کند و به سر ضمائر افراد چنگ بیندازد ؟ ! جاذبهها نیز اینچنیناند ، گاهی یک بعدی و گاهی دو بعدی و گاهی سه بعدی هستند . جاذبه علی از قسم اخیر است . هم سطح وسیعی از جمعیت را مجذوب خویش ساخته و هم به یک قرن و دو قرن پیوسته نیست بلکه در طول زمان ادامه یافته و گسترش پیدا کرده است . حقیقتی است که بر گونه قرون و اعصار میدرخشد و تا عمق و ژرفای دلها و باطنها پیش رفته است ، آنچنانکه بعد از قرنها که به یادش میافتند و سجایای اخلاقیش را میشنوند اشک شوق میریزند و به یاد مصائبش میگریند تا جائی که دشمن را نیز تحت نفوذ قرار داده است و اشکش را جاری ساخته است . و این قدرتمندترین جاذبههاست . از اینجا میتوان دریافت که پیوند انسان با دین از سبک پیوندهای مادی نیست بلکه پیوند دیگری است که هیچ چیز دیگر چنین پیوندی با روح بشر ندارد . علی اگر رنگ خدا نمیداشت و مردی الهی نمیبود فراموش شده بود . تاریخ بشر قهرمانهای بسیار سراغ دارد : قهرمانهای سخن ، قهرمانهای علم و فلسفه ، قهرمانهای قدرت و سلطنت ، قهرمان میدان جنگ ، ولی همه را بشر از یاد برده است و یا اصلا نشناخته است . اما علی نه تنها با کشته شدنش نمرد بلکه زندهتر شد . خود میگوید : « هلک خزان الاموال و هم احیاء و العلماء باقون ما بقی الدهر ، اعیانهم مفقوده و امثالهم فی القلوب موجوده » ( 1 ) .
" گردآورندگان دارائیها در همان حال که زندهاند مردهاند و دانشمندان ( علماء ربانی ) پایدارند تا روزگار پایدار است . جسمهای آنها گمشده است اما نقشهای آنها بر صفحه دلها موجود است درباره شخص خودش میفرماید :
« غدا ترون ایامی و یکشف لکم عن سرائری و تعرفوننی بعد خلو مکانی و قیام غیری مقامی » ( 2 ) .
فردا روزهای مرا میبینید و خصائص شناخته نشده من برایتان آشکار میگردد و پس از تهی شدن جای من و ایستادن دیگری به جای من ، مرا خواهید شناخت " .
عصر من ، داننده اسرار نیست
یوسف من بهر این بازار نیست
نا امید استم زیاران قدیم
طور من سوزد که میآید کلیم
قلزم یاران چو شبنم بیخروش
شبنم من مثل یم طوفان به دوش
نغمه من از جهان دیگر است
این جرس را کاروان دیگر است
ای بسا شاعر که بعد از مرگ زاد
چشم خود بربست و چشم ما گشاد
رخت ناز از نیستی بیرون کشید
چون گل از خاک مزار خود دمید
در نمیگنجد به جو عمان من
بحرها باید پی طوفان من
برقها خوابیده در جان من است
کوه و صحرا باب جولان من است
چشمه حیوان براتم کردهاند
محرم راز حیاتم کردهاند
هیچکس رازی که من میگویم نگفت
همچو فکر من در معنی نسفت
پیر گردون با من این اسرار گفت
از ندیمان رازها نتوان نهفت ( 1 )
و در حقیقت علی همچون قوانین فطرت است که جاودانه میمانند . او منبع فیاضی است که تمام نمیگردد بلکه روزبروز زیادتر میشود و به قول جبران خلیل جبران از شخصیتهائی است که در عصر پیش از عصر خود به دنیا آمدهاند . بعضی از مردم فقط در زمان خودشان رهبرند و بعضی اندکی بعد از زمان خویش نیز رهبرند و به تدریج رهبریشان رو به فراموشی میرود . اما علی و معدودی از بشر همیشه هادی و رهبرند . تشیع ، مکتب محبت و عشقاز بزرگترین امتیازات شیعه بر سایر مذاهب این است که پایه و زیربنای اصلی آن محبت است . از زمان شخص نبی اکرم که این مذهب پایه گذاری شده است زمزمه محبت و دوستی بوده است . آنجا که در سخن رسول اکرم جمله علی و شیعته هم الفائزون » ( 1 ) را میشنویم ، گروهی را در گرد علی میبینیم که شیفته او و گرم او و مجذوب او میباشند . از اینرو تشیع مذهب عشق و شیفتگی است . تولای آن حضرت مکتب عشق و محبت است . عنصر محبت در تشیع دخالت تام دارد . تاریخ تشیع با نام یک سلسله از شیفتگان و شیدایان و جانبازان سر از پا نشناخته توأم است . علی همان کسی است که در عین اینکه بر افرادی حد الهی جاری میساخت و آنها را تازیانه میزد و احیانا طبق مقررات شرعی دست یکی از آنها را میبرید بازهم از او رو بر نمی تافتند و از محبتشان چیزی کاسته نمیشد . او خود میفرماید :
« لو ضربت خیشوم المؤمن بسیفی هذا علی ان یبغضنی ما ابغضنی ، ولو صببت الدنیا بجماتها علی المنافق علی ان یحبنی ما أحبنی ، و ذلک انه قضی فانقضی علی لسان النبی الامی انه قال : یا علی لا یبغضک مؤمن ، و لا یحبک منافق » ( 1 ) .
" اگر با این شمشیرم بینی مؤمن را بزنم که با من دشمن شود ، هرگز دشمنی نخواهد کرد و اگر همه دنیا را بر سر منافق بریزم که مرا دوست بدارد هرگز مرا دوست نخواهد داشت ، زیرا که این گذشته و بر زبان پیغمبر امی جاری گشته که گفت : یا علی ! مؤمن تو را دشمن ندارد و منافق تو را دوست نمی دارد " .
علی مقیاس و میزانی است برای سنجش فطرتها و سرشتها . آنکه فطرتی سالم و سرشتی پاک دارد از وی نمیرنجد ولو اینکه شمشیرش بر او فرود آید و آنکه فطرتی آلوده دارد به او علاقمند نگردد ولو اینکه احسانش کند ، چون علی جز تجسم حقیقت چیزی نیست . مردی است از دوستان امیرالمؤمنین ، با فضیلت و با ایمان . متأسفانه از وی لغزشی انجام گرفت و بایست حد بر وی جاری گردد . امیرالمؤمنین پنجه راستش را برید . آن را به دست چپ گرفت . قطرات خون میچکید و او میرفت . ابن الکواء خارجی آشوبگر ، خواست از این جریان به نفع حزب خود و علیه علی استفاده کند ، با قیافه ای ترحم آمیز جلو رفت و گفت دستت را کی برید ؟ گفت : « قطع یمینی سید الوصیین و قائد الغر المحجلین و اولی الناس بالمؤمنین علی بن ابیطالب ، امام الهدی . . . السابق الی جنات النعیم ، مصادم الابطال ، المنتقم من الجهال ، معطی الزکاش . . . الهادی الی الرشاد و الناطق بالسداد ، شجاع مکی ، جحجاح وفی » . . . ( 1 ) .
" پنجهام را برید سید جانشینان پیامبران ، پیشوای سفیدرویان قیامت ، ذیحقترین مردم نسبت به مؤمنان ، علی بن ابی طالب ، امام هدایت . . . پیشتاز بهشتهای نعمت ، مبارز شجاعان ، انتقام گیرنده از جهالت پیشگان ، بخشنده زکات . . . رهبر راه رشد و کمال ، گوینده گفتار راستین و صواب ، شجاع مکی و بزرگوار با وفا " .
ابن الکواء گفت : وای بر تو ! دستت را میبرد و اینچنین ثنایش میگوئی ؟ !
گفت : چرا ثنایش نگویم و حال اینکه دوستیش با گوشت و خونم درآمیخته است ؟ ! به خدا سوگند که نبرید دستم را جز به حقی که خداوند قرار داده است .
این عشقها و علاقهها که ما اینچنین در تاریخ علی و یاران وی میبینیم ما را به مسئله محبت و عشق و آثار آن میکشاند اکسیر محبت شعرای فارسی زبان عشق را " اکسیر " نامیدهاند . کیمیاگران معتقد بودند که در عالم ، مادهای وجود دارد به نام " اکسیر یا " کیمیا " که میتواند مادهای را به ماده دیگری تبدیل کند . قرنها به دنبال آن میگشتند . شعرا این اصطلاح را استخدام کردند و گفتند آن اکسیر واقعی که نیروی تبدیل دارد عشق و محبت است زیرا عشق است که میتواند قلب ماهیت کند . عشق مطلقا اکسیر است و خاصیت کیمیا دارد ، یعنی فلزی را به فلز دیگر تبدیل میکند. مردم هم فلزات مختلفی هستند :
« الناس معادن کمعادن الذهب و الفضة » .
عشق است که دل را دل میکند و اگر عشق نباشد دل نیست ، آب و گل است
هر آن دل را که سوزی نیست دل نیست
دل افسرده غیر از مشت گل نیست
الهی ! سینهای ده آتش افروز
در آن سینه دلی و ان دل همه سوز ( 1 )
از جمله آثار عشق نیرو و قدرت است . محبت نیرو آفرین است ، جبان راشجاع میکند .
یک مرغ خانگی تا زمانی که تنهاست بالهایش را روی پشت خود جمع میکند ، آرام میخرامد ، هی گردن میکشد کرمکی پیدا کند تا از آن استفاده نماید ، از مختصر صدائی فرار میکند ، در مقابل کودکی ضعیف از خود مقاومت نشان نمیدهد ، اما همین مرغ وقتی جوجه دار شده ، عشق و محبت در کانون هستیش خانه کرد ، وضعش دگرگون میگردد ، بالهای بر پشت جمع شده را به علامت آمادگی برای دفاع پائین میاندازد ، حالت جنگی به خود میگیرد ، حتی آهنگ فریادش قویتر و شجاعانهتر میگردد . قبلا به احتمال خطری فرار میکرد امااکنون به احتمال خطری حمله میکند ، دلیرانه یورش میبرد . این محبت و عشق است که مرغ ترسو را به صورت حیوانی دلیر جلوهگر میسازد . عشق و محبت ، سنگین و تنبل را چالاک و زرنگ میکند و حتی از کودن ، تیزهوش میسازد . پسر و دختری که هیچکدام آنها در زمان تجردشان در هیچ چیزی نمیاندیشیدند مگر در آنچه مستقیما به شخص خودشان ارتباط داشت ، همینکه به هم دل بستند و کانون خانوادگی تشکیل دادند برای اولین بار خود را به سرنوشت موجودی دیگر علاقهمند میبینند ، شعاع خواسته هاشان وسیعتر میشود ، و چون صاحب فرزند شدند به کلی روحشان عوض میشود . آن پسرک تنبل و سنگین اکنون چالاک و پرتحرک شده است و آن دخترکی که به زور هم از رختخواب بر نمیخواست اکنون تا صدای کودک گهواره نشینش را میشنود ، همچون برق میجهد . کدام نیروست که لختی و رخوت را برد و جوان را اینچنین حساس ساخت ؟ آن ، جز عشق و محبت نیست . عشق است که از بخیل ، بخشنده و از کم طاقت و ناشکیبا متحمل و شکیبا میسازد . اثر عشق است که مرغ خودخواه را که فقط به فکر خود بود دانهای جمع کند و خود را محافظت کند به صورت موجودی سخی در میآورد که چون دانهای پیدا کرد جوجهها را آواز دهد ، یا یک مادر را که تا دیروز دختری لوس و بخور و بخواب و زودرنج و کم طاقت بود با قدرت شگرفی در مقابل گرسنگی و بیخوابی و ژولیدگی اندام ، صبور و متحمل میسازد ، تاب تحمل زحمات مادری به او میدهد . تولید رقت و رفع غلظت و خشونت از روح ، و به عبارت دیگر تلطیف عواطف ، و همچنین توحد و تأحد و تمرکز و از بین بردن تشتت و تفرق نیروها و در نتیجه قدرت حاصل از تجمع ، همه از آثار عشق و محبت است . در زبان شعر و ادب ، در باب اثر عشق بیشتر به یک اثر بر میخوریم و آن الهام بخشی و فیاضیت عشق است . بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود این همه قول و غزل تعبیه در منقارش ( 1 )
فیض گل گر چه به حسب ظاهر لفظ ، یک امر خارج از وجود بلبل است ولی در حقیقت چیزی جز نیروی خود عشق نیست . تو مپندار که مجنون سر خود مجنون شد از سمک تا به سماکش کشش لیلی برد ( 2 )
عشق ، قوای خفته را بیدار و نیروهای بسته و مهار شده را آزاد میکند نظیر شکافتن اتمها و آزاد شدن نیروهای اتمی . الهام بخش است و قهرمان ساز . چه بسیار شاعران و فیلسوفان و هنرمندان که مخلوق یک عشق و محبت نیرومندند . عشق نفس را تکمیل و استعدادات حیرت انگیز باطنی را ظاهر میسازد . از نظر قوای ادراکی الهام بخش و از نظر قوای احساسی ، اراده و همت را تقویت میکند ، و آنگاه که در جهت علوی متصاعد شود کرامت و خارق عادت به وجود میآورد .
روح را از مزیجها و خلطها پاک میکند و به عبارت دیگر عشق تصفیه گر است . صفات رذیله ناشی از خودخواهی و یا سردی و بیحرارتی را از قبیل بخل ، امساک ، جبن ، تنبلی ، تکبر و عجب ، از میان میبرد . حقدها و کینهها را زائل میکند و از بین برمی دارد گو اینکه محرومیت و نا کامی در عشق ممکن است به نوبه خود تولید عقده و کینهها کند . از محبت تلخها شیرین شود
از محبت مسها زرین شود ( 1 ) اثر عشق از لحاظ روحی در جهت عمران و آبادی روح است و از لحاظ بدن در جهت گداختن و خرابی . اثر عشق در بدن درست عکس روح است . عشق در بدن باعث ویرانی و موجب زردی چهره و لاغری اندام و سقم و اختلال هاضمه واعصاب است . شاید تمام آثاری که در بدن دارد آثار تخریبی باشد ولی نسبت به روح چنین نیست ، تا موضوع عشق چه موضوعی ، و تا نحوه استفاده شخص چگونه باشد ؟ بگذریم از آثار اجتماعیش ، از نظر روحی و فردی غالبا تکمیلی است ، زیرا تولید قوت و رقت و صفا و توحد و همت میکند ، ضعف و زبونی و کدورت و تفرق و کودنی را از بین میبرد ، خلطها که به تعبیر قرآن " دس " نامیده میشود از بین برده و غشها را زایل و عیار را خالص میکند شاه جان مر جسم را ویران کند بعد و یرانیش آبادان کند
ای خنک جانی که بهر عشق و حال
بذل کرد او خان و مان و ملک و مال
کرد ویران خانه بهر گنج زر
وز همان گنجش کند معمورتر
آب را ببرید و جو را پاک کرد
بعد از آن در جو روان کرد آب خورد
پوست را بشکافت پیکان را کشید
پوست تازه بعد از آنش بردمید
کاملان کز سر تحقیق آگهند
بی خود و حیران و مست و والهاند
نه چنین حیران که پشتش سوی اوست
بل چنان حیران که غرق و مست دوست
در نشست این هفته گروه تئاتر شهرستان طبس که در کتابخانه عمومی شهدای گمنام طبس برگزار گردید ، نمایشنامه چشم اندازی از پل توسط هنرمندان تئاتر خوانش گردید . در این برنامه تعدادی از هنرمندان و هنردوستان واعضای کتابخانه حضور داشتند .
کتاب مرغ در طوفان از مجموعه کتابهای دانستنیهای انقلاب اسلامی برای جوانان از انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی در بیست و یکم بهمن ماه در کتابخانه عمومی شهدای گمنام برگزار خواهد شد .
کتاب مرغ در طوفان نوشته سرکار خانم آسیه باکری است که با موضوع زندگی شاپور بختیار آخرین نخست وزیر شاه نوشته شده است .
ساعت برگزاری جلسه : 12 الی 13
از علاقه مندان دعوت می شود دراین جلسه شرکت فرمایند.
در این بازدید که ساعت 15 بیست و هشتم دیماه انجام گرفت دانش آموزان این مدرسه با قسمت های مختلف کتابخانه آشنا شده و برنامه های فرهنگی و کتابخوانی اجرا شد .
در این جلسه که پنجمین آن در دوشنبه شب این هفته برپا شد . دوستداران و علاقه مندان هنر تاتر و نمایش در کتابخانه عمومی شهدای گمنام گرد هم آمدند و به خواندن کتب با این موضوع و نقد و بررسی آن پرداختند .
بازدید فرماندار شهرستان طبس از کتابخانه شهدای گمنام
همزمان با هفته کتاب و کتابخوانی و در پنجمین روز این هفته ،چهارشنبه مورخ 1394/8/27 فرماندار شهرستان طبس از کتابخانه عمومی شهدای گمنام این شهرستان بازدید کرد.ضمن بازدید از قسمتهای مختلف کتابخانه فرماندار جلسه ای نیز با کتابداران شهرستان داشت و مطالبی را در اهمیت ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی برای آنان بیان کرد و از زحمات آنان تشکر کرد.
در دومین روز هفته کتاب بچه های مهد کودک خاله ستاره شهرستان طبس به همراه مربیان خود از کتابخانه شهدای گمنام بازدید کردند. در این بازدید حسینی ، کتابدار کودک شهرستان برای بچه ها در مورد اهمیت کتاب و مطالعه توضیحاتی داد و مسابقه نقاشی بین بچه ها برگزار شد . در پایان نیز از بچه ها پذیرایی شد.
ساعت کاری کتابخانه در نیمسال دوم سال 94 به شرح زیر میباشد
شنبه تا چهارشنبه: 7:30 الی 18:30
پنجشنبه ها: 7:30 الی 12:30